ساختن داستانهای ساده برای اتفاقات پیچیده
اغلب اتفاقاتی که در کسبوکار ما میافتد معمولا خیلی پیچیدهتر از چیزی است که فکر میکنیم و اگر اتفاقی میافتد، معمولا پشت آن چندین علت وجود دارد که باعث آن اتفاق خاص شده است. اغلب مدیران و رهبران در این دام ذهنی میافتند که برای اتفاقات پیچیده اطرافشان یک داستان خیلی ساده از خودشان درست کنند و با این روش خودشان را توجیه کنند.
مثلا فرض کنیم ما فروش ویژهای را برگزار میکنیم و دقیقا روزی این فروش ویژه را برگزار میکنیم که فردای آن یک تعطیل رسمی است و بعد میبینیم که خیلی از آن استقبال نشد، بلافاصله یک داستان سادهای برای خودمان درست میکنیم و میگوییم دلیل ناموفق بودن این فروش ویژه این بود که ما قبل از روز تعطیل فروش ویژه را برگزار کردیم؛ ولی اگر واقعبینتر باشیم شاید ۵ دلیل یا ۵ علت باعث بهوجود آمدن این معلول شده و ترکیب این موارد باعث شده است که فروش ما خوب نباشد؛ یا برعکس آن نیز زیاد اتفاق میافتد. گاهی ما کاری انجام میدهیم و آن کار در کسبوکارمان کاملا موفقیتآمیز است و بلافاصله یک نتیجهگیری سادهای میکنیم که چون مثلا این محصول ما خوب بود نتیجه این فروش فوقالعاده بود.
تمایل مغز به سادهسازی
سعی کنیم از این دامهای ذهنی دوری کنیم؛ در واقع مغز ما طوری ساخته شده که ترجیح میدهد همیشه برای اتفاقات، سادهترین داستان ممکن را بسازد و حتی اگر اطلاعاتمان کم است برای خودمان مطالبی را به این داستان اضافه میکنیم تا از دید خودمان توجیهپذیر باشد؛ مثلا در این داستانهایی که ما از اتفاقهای کسبوکار درست میکنیم هیچوقت خودمان را مقصر نمیدانیم، هیچوقت فکر نمیکنیم شاید اخلاق ما باعث شده که کسبوکار ما خوب پیش نرود یا شاید تعصبها و نگرش اشتباهی که در کسبوکار داریم باعث میشود بعضی از اتفاقات بهخوبی پیش نرود.